نقاشی کودکان تجسم دنیای بیپایان در وسعت یک "برگ کاغذ" میگویند پیکاسو در لحظهای از زندگیش برای آن که خود را از فرهنگ حاکم بر جامعه آزاد کند و شکل، بیان تازهای را پیدا کند که با محتوای جدید فرهنگی تناسب نداشته باشد و ناتورالیسم قرن 19 با مدلهای تغییرناپذیر خود قادر به مقابله با آن نباشد، تصمیم میگیرد مدتی « کمتر از خوب» نقاشی کند. بدین ترتیب او با جابهجا کردن رئالیسم بصری با رئالیسم روشنفکرانه، راه کوبیسم را پیش گرفت. شیوهای که تا آن زمان، کاری روی آن صورت نگرفته بود، به خاطر همین موضوع نیز هرکس برداشتی از آن داشت. هنرمند کوبیست نیز درست مانند کودکی که توانایی نقاشی کردن دارد
در تصویرنگاری خود، از مجموعه شناختهایش استفاده میکند و درست مانند نقاشیهای کودکان، حروف و کلمات او میتوانند به تصاویر متصل شوند و حتی با آن یکی شوند. کودک نیز باید زمانی تصمیم بگیرد که "کمتر از خوب" نقاشی کند و راه خود را پیش گیرد. این فرصت را اطرافیان باید در اختیار او قرار دهند. کودک و نقاشی در عرصه نقاشی، از نظر کودک پیش از آنکه نتیجه و محصول کار جالب باشد، اجرای آن اهمیت دارد؛ زیرا کودک احساس میکند کاری مربوط به خود را انجام میدهد، کاری مختص به دنیای خود او که امید دارد اطرافیان آن را درک کنند. کودک باید توانایی کسب تجارب مربوط به خود، نه تجارب ما را داشته باشد. به همین دلیل است که بزرگسالان نباید در پی آن باشند که آثار کودکان از نظر صوری و برداشت هنری صحیح باشد. نقاشی به مثابه برونریزی کودکان همیشه نقاشی میکشیدهاند. از دیرباز، این عمل به مثابه نوعی برونریزی حتی ناخواسته، به کمک کودکان میآمده است. برای همین است که این امر بسیار عادی میتواند به شیوههای مختلف تعبیر شود. همه ما روزی با چشمان کودکیمان به دنیا نگاه کردهایم، اما آنچنان از آن دور افتادهایم که برای فهم نقاشی کودکان، نگاه کردن به آن برایمان کافی نیست و باید آنها را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم. نقاش حاوی یک موضوع تحولی است که با رشد کودک، این مفهوم نیز تحول مییابد. کودک نقاشی را بر اساس فهم خود از دنیای اطرافش میکشد نه ادراکش. برای همین است که به نقاشیهای کودکان بزرگتر برچسب ادراک میزنیم، چون مرتبط با واقعیت بیرونی است، تخیل بیشتر مهار شده و تحریف واقعیت کمتر است، خودسانسوری گریبان کودک را میگیرد و کودک همه آنچه را در ذهن دارد روی کاغذ نمیریزد. ارزیابی نقاشی کودکان از منظر روانشناسی به گفته هارلو: برای کودک، بازی و نقاشی وسیله اصلی سیاحت، خودآگاهی و به گذشته نگریستن است. رسم خطخطی و اصولاً هر نوع فعالیت بدوی هنری میتواند معرف یکی از مراحل تکامل باشد. کودکان مسائل و مشکلاتی را که در ارتباط با بزرگسالان برایشان به وجود میآید مطرح میکنند، درست به همین خاطر است که نقاشی برای آنان به صورت یک فعالیت اجتماعی در میآید. نقاشیهای کودکان اگر هم از نظر شکل ظاهری بیاهمیت جلوه کند، ولی هرگز به طور کامل بیاهمیت نیست. هر اتفاقی که در خانواده و مدرسه رخ میدهد، از سوی کودک جذب میشود و در موقعیتهایی خاص به نوبه خود ظاهر میشود. این ظاهر شدن میتواند در پهنه کاغذ سفید نقاشی باشد. آن وقت نقاشی میتواند سرشار از پیام باشد، خواه برای کسانی که آن را تشریح میکنند و خواه برای کسانی که آن را به فراموشی بسپارند. شاید یکی از کسانی که بتواند نقاشی کودک را بر اساس دانستهها و تجارب خود تفسیر کند روانشناس است. مهم این است که چطور یک روانشناس فاصله بین تفسیر خود از موضوع و عملکرد کودک را پر کند. در حقیقت ناهمطرازیها و تحریفهاست که به کمک روانشناس میآید تا ارزش بالینی نقاشی را بیشتر به نمایش بگذارد. کودک هنگام نقاشی از واقعیت جدا میشود و ناهشیارش را وارد میدان میکند. کودک به کمک نقاشی، کشمکشها و دلهرههای درونیاش را آشکار میکند و به این طریق اثر آنها را کاهش میدهد. در حقیقت وقتی مسائل و مشکلات عاطفی بر روی کاغذ منتقل میشوند، به صورتی جداگانه در میآیند که کمتر سنگین و دلهرهآور است. به همین دلیل به هنگام نقاشی، کودکان از نمادها استفاده میکنند. نقاشی در تشکیل شخصیت و روان کودک اهمیت بسزایی دارد و نه تنها برای او امکان شناسایی محیط و شرکت خود را در آن فراهم میسازد و یا سئوالاتی برایش مطرح میکند بلکه، به او امکان میدهد تا مسائلی را که به صورت نامنظم از همه طرف برایش مطرح میشود به شکل صورتبندی شده منظم کند. به این ترتیب کودک با تجزیه مسائل مختلف موفق میشود شالوده کم و بیش منظم و درستی از آنها ارائه دهد. روانشناس میکوشد تا از دیدگاه خاص خود، حداکثر دادههای معنادار را در رابطه با موضوعی که به منظور اقدام بالینی تحت نظر او قرار گرفته، گردآوری کند. بر همین اساس از یک آزادی درک و ارزشیابی بسیار وسیعتری برخوردار است. موانع و ملاحظاتی که دست و پای نزدیکان کودک (پدر و مادر) را میبندد و مانع از برخورد جدی با مسائلی که نقاشی نشان میدهد میشود، روانشناس را محدود نمیکند. اما وصف این نکته را نمیتوان نفی کرد که عمل و داوریهای روانشناس به وسیله یک نظام ارزشی هدایت میشود. نظام ارزشهایی که از یک طرف به شخص او اختصاص دارند و از طرف دیگر در نظام ارزشهای جامعهای که در آن به زندگی حرفهای خود میپردازد، شریک هستند. محیطی که یک زمان کودک را از چیزی نهی میکند و زمانی دیگر او را به سمت آن فرا میخواند زمانی به او میگوییم این کار خوب است انجامش بده و زمانی دیگر میگوییم خوب نیست انجامش نده؛ بایدها و نبایدها. نظام ارزشی دوبعدی که کودک در حصار آن به بند کشیده میشود... نگاه نقطهای که دو گزینه بیشتر ندارد: سیاه یا سفید، خوب یا بد، به همین دلیل این نظام ارزشها میتواند بر کار و تحلیل روانشناس اثر بگذارد، البته روا نخواهد بود که از در نظر گرفتن و قبول آنچه کودک درک میکند و با آن زندگی میکند، امتناع ورزد. اگر پیشداوری کند که کودک متهم است چون خود را با نظام ارزشی والدین و جامعه مطابقت نداده و بر اساس آنچه در ناهشیاریاش میگذرد نقاشی کشیده، شم بالینی خود را که هر روانشناس به آن احتیاج دارد زیر پا گذاشته است. به این علت که، نظام ارزشی کودک با بزرگسال متفاوت است. کودک در سیر تحول به این نظام میپیوندد. کودک گاهی به شکست آری، و گاهی نه می گوید. گاهی مواقع شکست برای او مثل موفقیت است و گاه برعکس. بعضی مواقع کودک تن به شکست میدهد تا خودش را اثبات کند، در مدرسه تنبلی میکند تا به پدر و مادرش ثابت کند که وجود دارد. به همین خاطر است که نگاه و تفسیر کور از نقاشی آگاهانه نیست. نباید معقتد باشیم که کودک همان چیزی است که در نقاشی نشان داده و جز این نیست و تفسیر ما هم فقط در همان اطراف پرسه زند، گاهی مواقع کلامی که کودک روی نقاشی میگذارد، تفسیر ما را از نقاشی دگرگون میکند، یعنی مثلاً کودک در حین نقاشی چه میگوید، در مورد چیزهایی که میکشد چه اظهارنظری میکند یا هنگام کشیدن کدام قسمتهای نقاشی مکث میکند و... نقاشی جلوهای از ادراک کودک از دنیای پیرامون آنچه کودک در نقاشی میکشد مهم است ولی آنچه نمیکشد هم مهم است، آنچه از کشیدنش واهمه دارد، آنچه نمیخواهد یا نمیتواند بکشد. هرآنچه کودک در نقاشی «بیان میکند» (که در حقیقت نقاشی بیان مکتوب کودک است از آنچه که توانایی ابراز آن را به شیوهای دیگر ندارد) برای کسی بیان شده است. "مخاطب کودک" هیچکس نیست، اما همه مخاطب آنند! اطرافیان برای کودک، اشخاص «با معنایی» هستند و تصویری از خود به کودک ارائه میدهند. تصاویری که میتواند رنگی با سیاه و سفید باشند، شفاف یا کدر، دوست داشتنی یا مرعوبکننده، تصاویری که او در ذهن خود آنها را دستکاری میکند، به مادر بال میدهد برای پریدن تا از دست نقنقهای خواهر کوچولوی تازه متولد شده خلاص شود، به دست پدر دسته گل میدهد و لبخند بزرگی که سراسر صورتش را پوشانده. خواهر بزرگتر را کوچک میکند جوری که هر وقت دلش خواست پاکش کند، طوری که آب از آب تکان نخورد. او همه اینها را روی کاغذ پیاده میکند اگر بتواند و صد البته اگر «بخواهند». حالا او نقاشی را کشیده و مسأله اصلی اینجاست که افرادی که آنها برای کودک معنادار بودند و به او به نحوی نقاشی را برای آنها کشیده، آیا کودک نیز برای آنها به همان اندازه بامعناست؟ نقاشی او را پر کردن بیهودهی وقتی میدانیم که کودک میتوانست به شیوهای ارزشمندتر آن را پر کند (مثلاً خواندن زبان انگلیسی) یا حداقل کمی روی آن تأمل میکنیم؟ البته انتظار اینکه مادر یا پدر فکر کنند، این یک ورق کاغذ میتواند آن قدر پراهمیت باشد که دلیل ناخن جویدنهای فرزندشان را میتوانند در آن جستجو کنند خیلی توقف بیجایی است. اما با آگاه کردن والدین و این که برای آن یک تکه کاغذ ارزش قائل شوند میتواند راهگشا باشد. پیوند نقاشی کودکان با رویاها در این معنا میتوان میان بیان مفهوم نقاشی و تعبیر خواب و رؤیا شباهتهایی دید. خواب و رؤیا یک مرحله تنظیم و تقسیمبندی آگاهانه افکار و خاطرات و دوبارهسازی ناخودآگاهانه حوادث قبلی است. نقاشی نیز همینگونه است. نقاشی کودک را در مراحلی که حوادث اطراف را دستهبندی و عرضه میکند و روند تدریجی و تکامل یافتهای از زمان خطخطی کردن تا زمانی که خطوط معنیدارد و بالاخره مبتنی بر قوانین پرسپکتیو و شالوده منظمی رسم میکند، میتواند چیزی شبیه به خواب و رویا معنی کرد. نقاشی نیز مانند خواب و رؤیا به کودک امکان میدهد تا اطلاعاتی را که از دنیای بیرون کسب میکند از هم جدا سازد و سپس آنها را دوباره تنظیم کند. کودک در هر دو مورد خود را از ممنوعیتها رها میسازد. به همین دلیل اگر آموزش نقاشی را بر پایه تصحیح نقاشی قرار دهیم و در آن به کودکان از سنین پایین تمرین کپی و تقلید کردن را بیاموزیم اشتباه بزرگی مرتکب شدهایم. جزیره من قانون خودم را دارد! بیشتر آزمایشهایی که برای تعیین هوش انجام میگیرد، دارای محدودیتهای ارزشی و فرهنگی است، در حالی که آزمایشهای رفتاری که بر اساس تجزیه و تحلیل نقاشیهای کودکان انجام میشود، از وسیله بیان مخصوص روحیه کودکان بهره میگیرد. به همین منظور نقاشی کودکان از دیدگاه جامعهشناسی نیز حائز اهمیت است، زیرا علاوه بر مشخص نمودن روابط کودک در ارتباط با دیگر افراد خانواده، نشانگر وجود روش خاصی در روابط خانوادگی است که از لحاظ فرهنگهای مختلف، مفاهیم مختلفی دارند. آنچه کودک در طول کشیدن نقاشیاش بیان میکند مهم است، آنچه بیان نمیکند هم مهم است، آنچه که بیان نشده کشیده میشود و آنچه که کشیده شده بیان نمیشود و این قدرت روانشناس است که آنچه را که کودک بیان نکرده او بیان کند، در حقیقت یک جور ترجمه است. او خط و خطوط کشیده شده، رنگهای به کار رفته، ارتباطات، دوریها و نزدیکیها، وسعت و نیروی خطوط، آهنگ و ناحیهی ترسیم و بسیاری موارد دیگر را تفسیر میکند. چیزی که حذف میشود شاید به ظاهر فقط چند خط کج و معوج باشد ولی در نهایت کلیتی به نام یک «انسان» را تشکیل داده و کودک آن را نامگذاری کرده. روانشناس، زبان نقاشی را به زبان قابل فهم برای خودش و دیگران ترجمه میکند. شاید او مترجم دردهای کودک است به زبانی آشنا و قابل فهم برای دیگرانی که توانایی درک زبان کودک را ندارند یا شاید نمیخواهند داشته باشند. زبانی که قواعدش مختص کودک است و بس. اوست که صفات و قیود و افعال زبانش را تعیین میکند و در چارچوب آن یک تکه کاغذ هرطور که بخواهد حرف میزند و میاندیشد. گاهی مواقع هم خارج از آن چارچوب عمل میکند آخر آنجا جزیره اوست و او آزادانه در آن جولان میدهد. تنها بومیانی که ساکن آن جزیه باشند زبان او را میفهمند. جزیرهای که ما آن را داخل آبهای نامتناهی محدود میکنیم و فکر نمیکنیم اگر او روزی بخواهد پا از آن بیرون بگذارد آیا میداند چگونه؟ آیا قواعد ساختن قایق را بلد است؟ آیا فقط زبان جزیره ناشناخته خود را بلد است یا اینکه زبان مردمان دیگر را هم آموخته. ما گاه نمیدانیم که کودک تا ابد نمیتواند داخل جزیره خود بماند شاید روزی جزیره بخواهد زیر آب برود و ما حواسمان نیست. شاید یک صبح که از خواب بیدار شدیم ببینیم که جزیره زیر آب رفته است. چقدر خوب میشد که پدر و مادر، بومی همان جزیرهای بودند که کودکشان ساکن آن است. آن وقت زبان یکدیگر را میفهمیدند بدون آنکه نیازی به مترجم باشد مترجمی که دردهایشان را برای همدیگر ترجمه کند. کسی چه میداند، شاید آن موقع همه روانشناسها به سراغ موضوعی قابل توجهتر میرفتند مثلاً تعبیر رویاها بویژه رویاهای کودکان، کسی چه میداند. حالا کودکمان درون جزیرهاش نشسته، یک عینک آفتابی زده، رو به افق روی نوک بالاترین درخت جزیرهاش دارد نقاشی میکشد. پرندگان زیادی دور و برش آواز میخوانند، صدای برخورد امواج به ساحل جزیره را میشنود. به هیچکدام اعتنایی نمیکند کار خودش را میکند، نقاشیاش را میکشد، میخواهد تا دو ساعت دیگر که مادر از سر کارش برمیگردد نقاشی را به مادرش نشان دهد. آخر آن را برای مادرش کشیده، نقاشی که مادرش در آن دو تا بال دارد، پدرش لبخند میزند، خواهر نقنقو را اصلاً نکشیده، چقدر هم دلش خنک شده، خودش را بین پدر و مادر کشیده و دست هر دو را گرفته. در آخرین لحظات اتمام نقاشی تصمیم گرفته خواهر بزرگتر را نکشد و او را خطخطی کرده است. بعد صدای در را میشنود، انگار مادر آمده. مادر داد میزند: «مگه نگفتم ساعت دو غذا را خاموش کن، بوی سوختگی کل آپارتمان را برداشته». صدای پرندهها قطع میشود، موجها دیگر به ساحل نمیخورند، عینکش را بر میدارد از درخت پایین میآید. نقاشیاش تمام شده. حالا داخل اتاقش پشت میزش نشسته، نقاشی خود را ورنداز میکند فکر میکند که یک نقاشی تازه بکشد. این دفعه خودش را اصلاً نمیکشد دوباره عینکش را میزند میرود روی نوک بالاترین درخت جزیره تنهائیش. کاش مادر هم بومی جزیره تنهایی کودکش بود. با این نقاشان کوچک چگونه باشیم؟ برتون معتقد است:« رئالیستترین هنرمندان نیز هرگز آنچه را که کشیدهاند، همه آنچه که میبینند نیست، آنچه میشنوم هیچ ارزشی ندارد فقط چشمهای بازم میبینند و اگر بسته هم باشند بیشتر میبینند. مهم این است که هنر را از آنچه تاکنون شناخته شده رها کنیم و تمام موضوعها و نمادها را به گوشهای افکنیم. باید از خود مطمئن باشیم: تجلی الهامی که ما از یک اثر هنری داریم، این الهام و ادراک باید آنچنان قوی باشد و آنچنان برای ما لذت یا درد پدید آورد که مجبور به نقاشی کردن شویم، درست مثل گرسنهای که وقتی نان به دستش برسد مانند یک حیوان بدان حمله میبرد. این گرسنگی را نباید از کودکانمان بگیریم.